پیامبر(ص) را علاوه بر اسوهی حسنه* رسول مهربانی نیز لقب دادهاند. آیا میدانید چرا؟ زیرا او قلبی بسیار مهربان و بخشنده داشت. به همه نیکی میکرد و بدیهای دیگران به خودش را میبخشید.
به بچهها سلام میگفت و اگر کودکانی دورش را میگرفتند، با آنها همبازی میشد. او با فقیران غذا میخورد، از مال خود به دیگران میبخشید و در سراسر زندگیاش هرگز کسی را آزار نداد.
امروز میخواهیم داستانی از مهربانی پیامبر، حضرت محمد(ص)، با کودکان برای شما تعریف کنیم:
آفتاب مدینه مانند همیشهی تابستانها داغ میتابید. ظهر بود و مردم دستهدسته به مسجد میرفتند تا با پیامبر(ص) نماز بخوانند.
یکی از دوستان پیامبر نگاهی به محراب و سپس نگاهی به صفهای نمازگزاران انداخت و به بغلدستیاش گفت: «به نظرت چه اتفاقی افتاده که رسول خدا هنوز به مسجد نرسیده است؟ بیا برویم به استقبالش؟» بلال حبشی با حرکت سر حرف او را تأیید کرد و از مسجد خارج شدند.
درست یک کوچه آنطرفتر از مسجد، پیامبر خدا به درخواست و اصرار بچهها مشغول بازی بود. بلال صحنهای فراموشناشدنی را میدید. یکی از بچهها روی دوش رسول خدا سوار بود و به پیامبر دستور میداد که کدام طرف برود.
بلال با سرعت جلو آمد تا بچهها را از دور و بر پیامبر دور کند اما رسول خدا به بلال گفت: «بلالجان، برو از خانه چیزی برای بچهها بیاور.» بلال با سرعت به خانه رفت و با مقداری گردو برگشت.
پیامبر رو به بچهها گفت: «خب بچهها، حالا که کمی با هم بازی کردیم، بگویید ببینم شترتان را به چند گردو میفروشید؟»
بچهها هریک چیزی گفتند. یکی گفت: «پنج گردو!» بقیه گفتند: «۱۰ گردو!» بلال گردوها را به بچهها داد و با پیامبر به مسجد رفت تا نماز بخوانند.
آن روز هم خورشید مدینه، مهربانی رسول خدا را دید که چهطور از محبت خود به همه میبخشید و کودکان را دوست میداشت.
* یکی از لقبهای خوب پیامبر به معنای بهترین الگو